جدول جو
جدول جو

معنی چنگال تیز - جستجوی لغت در جدول جو

چنگال تیز
(چَ لِ)
سرپنجۀ نیرومند. پنجۀ قوی:
چرا چون پلنگان بچنگال تیز
نینگیزد از خان او رستخیز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چنگال تیز
(چَ)
تیزچنگال. قوی پنجۀ. مجهز برای پیکار. آماده برای نبرد:
تو شادان دل و مرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.
فردوسی.
درآمد یکی خاد چنگال تیز.
خجسته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ زَ دَ)
مجهز شدن برای کشتار. خویشتن را نیرومند کردن:
دگر ننگ دیوی بود پر ستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.
فردوسی.
همی گفت و مرگ از نهان در ستیز
همی کرد بر جانش چنگال تیز.
اسدی (گرشاسبنامه).
چون محمود مردی بر او خشم گرفته و بر عزل او دل نهاده و دشمنان بسیار وزیر را پیش آمده و چنگال تیز کرده اند. (آثار الوزراء عقیلی)
لغت نامه دهخدا